یک بازگشت با شکوه
کس نه دارد ذوق مستی . . .
نمیدانم
چه میخواهم بگویم،
غَمی در استخوانم میگدازد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
من ، پسرِ ، کوه هایِ یخِ رویِ آسمونِ سیاره یِ قارچ هایِ سمی ام ،
ما اینجا خواب نمیبینم ، وقتی بیداریم ، قرنیه های گشاد ، مات و رنگی ان ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دلخسته ام از عالم دل بسته ام به ساقی
صبرم زیاده اما عمری نمونده باقی...
دل که به یک نگاه تو میلرزه ، میلرزه ، میلرزه ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود ...
ویرایش توسط Milik : 12-27-2017 در ساعت 12:10 AM
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 178 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 178 مهمان ها)