یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
خسته از روزای غمگین بدون اتفاق ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
هیشکی نیست ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در سحرگاه طلوع ،
زاده خواهد شد گُلی ،
در میان اشک و خون ؛
ناله ای خواهد شنید ،
روی کوه ، ماده گرگی در برف ،
دست و پا بسته ،
زمین گیر و ملول ،
زوزه ای می کشد از درد درون ؛
در اذان ، به وقت ظهر ،
وسط هجمه ی این بی فکران ،
واعظی خواهد دید ،
ژنده پوش و مفلوک ،
با یکی دست علیل
و نواقص در جسم ،
آبرویی دارد مثل هم کیشانش ؛
زاده ی صبح و سحر ، هیچ می دانستی ،
قاتلان هم آبرو می دانند !!!
شامگان با نگاهی آرام ،
مثل آرامش کوه ، پس از لغزیدن ،
خسته از خسته شدن های مدام ،
خسته از دیدن این بودن ها ،
خسته از شیون ها ،
خسته از روییدن ،
خسته از برچیدن ،
خسته از این همه حرفِ در گلو جاخورده ،
رو به روی اسلحه ، زیر پوتین ، وسط آزادی ،
می خوابد ؛
شاید این خواب برایش خوب است ،
شاید این خواب مسکن باشد ،
شاید اینگونه که خوابیده است ،
از پی اش ، صبح و طلوعی نتواند که به دیدار کشاند ؛
و سحرگاه دِگر ، ناله ی گرگی را ،
از نوک کوه نخواهد که شنید ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ای ک.یرم تو شرفت ویدئو مرکزی
هم بالا زده هم وسط هم پایین
خیلی کیفیت خوب گذاشته تبلیغ هم زده
انقد گل نزنین تو خونم ،
خب اولترافورد که نیست ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 211 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 211 مهمان ها)