صفحه 4551 از 6885 نخستنخست ... 355140514451450145414549455045514552455345614601465150515551 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 45,501 به 45,510 از 68846

موضوع: ○● چت روم بروبکس بارانی ™●○

  1. #45501
    فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    نوشته ها
    3,460
    تشکر
    6,331
    تشکر شده : 11,090
    روزها قاتلمن ...
    میخواستم به سربازها بگویم

    نامه های معشوقه هایشان را اگر بلند بلند بخوانند...
    جنگ تمام میشود!!!

  2. #45502
    فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    نوشته ها
    6,682
    تشکر
    7,173
    تشکر شده : 9,334
    نقل قول نوشته اصلی توسط Hadi نمایش پست ها

  3. #45503
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999


  4. #45504
    فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    نوشته ها
    6,682
    تشکر
    7,173
    تشکر شده : 9,334
    بهتر از اینه که ممد حسین طومار بذاره اینجا

  5. #45505
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999


  6. کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #45506
    فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    نوشته ها
    3,229
    تشکر
    440
    تشکر شده : 1,472


    تن جانم بسوزه بی قراری......

    تصاوير پيوست شده




  8. #45507
    فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    نوشته ها
    3,229
    تشکر
    440
    تشکر شده : 1,472





  9. #45508
    فوق حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Apr 2011
    نوشته ها
    34,385
    تشکر
    6,995
    تشکر شده : 22,836
    تو تو این اتاقی یا این اتاق تو ذهن من
    من اشتباه کردم ولی کسی نکرده این اشتباهو مثل من
    روزا سکوت کردم که بشنوم صدای شهرو
    شبا سکوت کرد شهر که بشنوه صدای من رو
    یه صدای زنده تر
    حالا این منم
    چیزی که هستم
    جدا از من نیست نوشتن و خوندنم

    اتفاقاً
    یادم نمیاد که شب بود یا که صبح بود
    دلم پر بود
    یادم نیست حالم چطور بود
    پای چشم سیاه به رنگ نصفه شب
    تو دلم آفتاب سر ظهر بود
    سرم پایین بود
    با این بود خطرم
    خودکارم هم بازیم بود
    صدای یه آدمیو می شنیدم ولی برگشتم و دیدم کسی پشتم نیست
    لعنتی کسی نیست
    تو تو توهمی
    هر چند که توهم هم خیلی چیز بدی نیست

    باز صدام کرد
    من یه کم جا خوردم
    مغزم دستور داد به پلکم
    پس چشام وا شد
    بعد برگشتم رو به خیابون
    پاهام سرّ و شل شد
    ترس تو چشام بود
    جرات تو دستم

    که یکی یه هو گفت: تو، هی
    تویی که زمین و زمونو همش فحش میدی
    با این موزیک عجیب و غریبت خوش می شی
    بعد تازه میگی این ویژگیته عیب نیست
    عمرت و جوونیتو پاش دادی حیف نی

    گفتم تو کی هستی
    با من چیکار داری

    گفت عجله نکن از هم سوال زیاد داریم
    تو از اونایی که فکر می کنن کوه کندن

    من گفتم کجاشو دیدی تازه شروع کردم
    گفت خیلیا مثل تو شروع کردن باختن

    گفتم هدف داشتم اونا آرزو کردن
    گفتم تو چی هستی که با این کلماتت با ریتم تند قلبم با مخم می رقصی

    گفت من توی پشت تصویرتم
    گفتم دروغه از دید من تو وجود نداری

    من توی تنهاییم به تو معنی میدم
    گفت من یه صدام فقط که جای التماس بهت اعتراض کردم

    گفت دروغ تویی نه من، نه
    منم لبخند زدم یه نگاش کردم

    سریع دویدم و برگشتم تو اتاقم
    دلخوش بودم تو حبابم

    گفتم احتمالاً ناراحت شد و ترکم کرد
    ولی اشتباه کردم

    اومد نشست جلومو یه نگاه کج کرد
    صداشو صاف کرد و ابروهاشو خم

    گفتم فکر کردم رفتی و رفتم
    گفت با این فکرت باید به شعورت شک کرد

    گفتم من پیش می رم واسم راه پس نیست
    گفت این همه بلا اومده سر زندگیت بس نی

    یه چند دقیقه بهم گوش بده
    حرفام واست بد نی

    تو ته تهش یه سرگرمی ای واسه این ملت با فکر سنتی
    تو کشورت که یه مجرم غرب زده بودی

    اینور آبم یه کله سیاهه غربتی
    تو اشتباه کردی

    گفتم اصلاً حق با شماست
    ممکنه بگی دیوونه م

    اما
    ببین من نمی دونم
    تو تو این اتاقی یا این اتاق تو ذهن من
    من اشتباه کردم ولی کسی نکرده این اشتباهو مثل من

    روزا سکوت کردم که بشنوم صدای شهرو
    شبا سکوت کرد شهر که بشنوه صدای من رو
    یه صدای زنده تر
    حالا این منم
    چیزی که هستم
    جدا از من نیست نوشتن و خوندنم


  10. 2 کاربر مقابل از Hadi عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  11. #45509
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    پدری برای پسرش تعریف میکرد که :
    گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم می‌اومدم بیرون جلویم را می‌گرفت.
    هر روز یک بیست و پنج سنتی می‌دادم بهش...
    هر روز.
    منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمی‌داد پول رو طلب کنه. فقط براش یه بیست و پنج سنتی می‌انداختم.
    چند روزی مریض شدم و چند هفته ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم می‌دونی بهم چی گفت؟

    پسر: چی گفت پدر؟

    می‌گوید: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!»
    بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه!


  12. #45510
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    اين تلاش ها،اين رفت و آمدها،
    اين نظم و بی نظمی،و همه ی اين جهان و كائنات,
    يك مسخره بازی احمقانه بيش نيست.

    چرا آدمی به دنيا می آيد
    و در اين جبر مثل سنگی پرتاب شده ميرود،
    ميرود صفيركشان،ميرود تا جمجمه‌ی
    كسی را بتركاند،يا جام پنجره ای را فرو بريزد،
    و بعد....؟!

    به چه دردی ميخورد اين زندگی؟!
    به راستی كه از تولد تا مرگ،
    پرتاب سنگی از دست كودكی،
    به جای نامعلوم است.
    كه دلايل و عواقبش بر سنگ و زننده
    و خورنده هيچ روشن نيست...


  13. کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 4551 از 6885 نخستنخست ... 355140514451450145414549455045514552455345614601465150515551 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 257 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 257 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •