برف میبارد و من
نمیدانم دستهایم را
در جیبِ کدام خاطره باید گرم ڪنم؟
برف میبارد و من
نمیدانم دستهایم را
در جیبِ کدام خاطره باید گرم ڪنم؟
کی بود کی بود من نبودم من که دروغزن نبودم
شاید باید می پرسیدم پیش تر از این می فهمیدم
آفتابی شو آفتابی شو که سرد سرد سردمه
باید به جنگ من برم این آخرین نبردمه
من از توام من نه منم باید طلسم و بشکنم
باید به سیم عاشقی به سیم آخر بزنم
ما آدم ها
حواسمان همیشه به تازه تر هاست
به آن ها که صمیمی نیستند
تا مبادا خلاف تشریفات
یا احترام
رفتار کنیم ...
اما همیشه
از صمیمی تر ها
جان تر ها
غافلیم ...
حواسمان نیست
که ناراحت میشوند ...
و بیشتر از هر کسی
از ما انتظار دارند ...
ناراحتشان میکنیم و
خودمان بیشتر ناراحت میشویم ...
اگر حرفی نمیزنند
اگر گله ای نمیکنند
نه اینکه دلگیر نیستند
نه اینکه گذشته اند ...
ما همیشه یادمان میرود
که صمیمی تر ها هم
منتظرند ...
حواسمان
به جان های زندگیمان باشد
یک روز میبینم
که ناگهان
دل بریده اند ...
باید همیشه یک جا باشد، خالی از خاطره؛
خاطره های دو نفره!!
یک جا در کوچه ای که هیچ گاه باهم در آن قدم نزده ایم...
و در خیابانی که هیچوقت باهم از آن نگذشته ایم...
باید در تمام دونفره هایمان روی بعضی جاها ورود ممنوع بزنیم...
یک سری لباس هارا جلوی هم نپوشیم...
در مورد بعضی از موضوعات باهم حرف نزنیم...
یک سری هدیه هارا تقدیم یکدیگر نکنیم...
شاید باید زیر باران هم بدون چتر راه نرویم...
روز های برفی هم همدیگر را نبینیم...
شاید عید هارا هم بهم تبریک نگوییم بهتر باشد...
همه ی این شاید ها و باید ها الزامیست،
که اگر یک روزی هوای رفتن به سرت زد، من در هوای خاطراتت دق نکنم...!!
ایکاش نگاههایمان در هم گره نمیخورد..
ایکاش دورا دوردوستم میداشتی ..
ایکاش بیان نمیکردی که شیفته ام شده ای ..
آخَربافلسفه عشقت مرا درگیرکش مکش های دوست داشتن کردی...
حالا دیگر تمام وجودم به تو گره خورده است ..
انسانیت کن و بمان .
نگذارهمانندبرفهای خوابیده بر روی کوه آب شوم و خوراک جاده های بی مقصد شوم
من میخوام مثل همه ساده زندگی کنم
چادر موندنم رو هرجا خواستم بزنم
توی این دریا نمیخوام نهنگکوری باشم
پشت این درهای قفل علی کنکوری باشم
هرچی به آدما نزدیک بشی بیشتر ازشون دروغ
میشنوی این قانون آدم هاست !
وجدان های یخ زده
راه میروند در پیاده رو ها
لا به لای ماشین ها
و در همه جای این کره ی خاکی!
این روزها سرد اند
سیاه اند...
سوز می آید
سوز نامهربانی!
این روزها واقعا زمستان اند
زمستانی که تا مغز آدم ها برف باریده!!
کاری به کار همدیگه نداشتهباشیم !
باور کنید تکتک آدمها زخمیاند ...
هرکس درد خودش را دارد ، دغدغهی خودش را دارد ، مشغله خودش را دارد .
باور کنید ...
ذهنها خستهاند . قلبها زخمیاند . زبانها بستهاند .
برای دیگران آرزو کنیم بهترین را ...
راحتی را ...
همه گم شدهایم ، یاری کنیم همدیگر را تا زندگی برایمان لذتبخش شود .
آدمها آرام آرام پیر نمیشوند ...
آدمها در یک لحظه ، با یک تلفن ، با یک جمله ، با یک نگاه ، با یک اتفاق ، با یک نیامدن ، با یک دیر رسیدن ، با یک "باید برویم" ، با یک "تمام کنیم" پیر میشوند ...
آدم را لحظهها پیر نمیکنند .
آدم را آدمها پیر میکنند .
سعیکنیم هوای دل همدیگر را داشتهباشیم
همدیگر را پیر نکنیم ...
فرقِ من و تو فقط چند ساله !
من همين الان می خواهمت
اما تو
بخاطر بادِ سَرَت
ترديدِ بيجای قلبت
وقت كُشی هميشگی ات
بايد آدمهای از ما بهترت اوّل له ات كنند
تا چند سالِ بعد قدرِ همين منِ ساده را بدانی
فراموشكارِ محبوبم!
نمی خواهی همين امشب فكری كنی؟
شايد راهِ چند ساله را يك شبه رفتی ...!
در حال حاضر 141 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 141 مهمان ها)