مگذار در لحظههایی از زندگی به خاطر کوچکترین چیزها که بزرگ مینمایند، در چشمانت اشک بنشیند. اشکها برای غمهای بزرگ و شادیهای بزرگ است
آخرین بار اومدم گیر بنویسم ک ی ر نوشتم اونم برای ی همکلاسی قدیم خانوم![]()
نه زمين خاکِ قديمی نه هوا همون هواست
داشتم تصوّرت میکردم
ساده،
آرام،
زیبا،
با همان لباس آبی فیروزه ای
و آن دامنِ بلند گل دار
اولین لبخندی که زدم،
خدا کنارم نشست
دست هایش را زیر چانه اش زد
نگاهم کرد و گفت...
زیباست ها!
شبا وقتی من و دل تنهای تنها میمونیم
واسه هم قصه ای از روز جدایی میخونیم
میگم ای دل . دل آلوده به درد
اگه روزی بکشم ناله سرد
آه و نالم میگیره دومنشو
آتیش عشق میسوزونه تنشو
شبا وقتی من و دل تنهای تنها میمونیم
واسه هم قصه ای از روز جدایی میخونیم
تو مصیبتکشی ای دل . میدونم
میون آتیشی ای دل . میدونم
داری پرپر میزنی . جون میکنی
اینو از اشکای چشمت میخونم
شبا وقتی من و دل تنهای تنها میمونیم
واسه هم قصه ای از روز جدایی میخونیم
دیگه دل طفلکی دیوونه شده
مثل من دربدر از خونه شده
نداره هیچکسو این دل . میدونم
دیوونه همدم دیوونه شده
شبا وقتی من و دل تنهای تنها میمونیم
واسه هم قصه ای از روز جدایی میخونیم
![]()
در حال حاضر 48 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 48 مهمان ها)