... ؛
بد نگویم به هوا، آب، زمین
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
مُردم از درد و به گوشِ تو
فغانم نرسید ... !
جان ز کف رفت و
به لب راز نهانم نرسید
گرچه افروختم و
سوختم و
دود شدم
شکوه از دست تو هرگز
به زبانم نرسید
شفیعی_کدکنی
اص فه ا ن داره بارون میاد چه عجب
چرا اصفهان اینجوری نوشتی اینجوری نوشتی که نفهمیم اصفهانی هستی
در حال حاضر 139 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 139 مهمان ها)