با خووندت دل کمی آروم می شد . . .
با خووندت دل کمی آروم می شد . . .
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ما ،
غصه هایمان را شمردیم
و به خواب رفتیم ،
باید هم کابوس میدیدیم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
یک نفر را میشناختم
که در وداع با یک شهر
فقط چمدان اش را میبوسید
زیرا که تنها بود ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
یه مرگ تازه می خوام ،
به جای زندگیم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دلِ من گرفته ، ماه پیشونی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 136 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 136 مهمان ها)