حقِ من چیزی ،
جز نفس های تو نیست ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
یه گوشه ، از جاده ،
بیرونِ شهر ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
یه صف ،
بی خنده است ،
از پدر ، مادر ، بچه زیرِ بغل ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
زن و مرد ، گرسنه اند ،
نیست غذا ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
آره تعجب میکنم همچین آدمی بده به تو من باشم عمرا بدم حتی اگر دوستم باشه
زن و مرد با هم برادرند ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
تو اعتیادِ ترکِ معتادیامی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 208 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 208 مهمان ها)