ببار برایم ...
ببار برایم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ساعت چشم هایم ،
عجیب با ساعت ابر ها کوک است ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
عقربه هایی خلاف مسیر زندگی ،
که به هم نمی رسند و فقط جفت هم می شوند ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ببار برایم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
تو که اشک هایت ،
برف آب شده ی کوهستان است ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بِکر و جاری ،
ببار ، ببار ،
سیلاب درد هایت را دوست دارم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دانشگاه آزاد علوم و تحقیقات
7 نفر فوت کردند چه گناهی کردن آخه نزدیک امتحانات لعنت به این زندگی لعنت به اتوبوس
قطار که ایستاد ،
منِ من با چمدانش ،
وسط بحران بود .
دست ها لرزان بود ،
چشم ها گریان بود ،
منظره ویران بود .
قطار که رد شد ،
چمدانم را برد
و خودم جا ماندم .
منِ من بی چمدان ،
خالی از رویا بود ،
منِ من تنها بود ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 110 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 110 مهمان ها)