این شعر چقدر مثل یه داستان میمونه جالبه
دیدمش ، توو شلوغ ترین جایِ ممکن
چشماش خیلی پاک بود مثلِ آب
خیلی آشنا بود برام تصویرش
انگار میدیدمش هر شب توویِ خواب
توو نگاهش یه دریای آروم
منم غرق شدم ، توو چشاش
نزدکی تر رفتم
فاصله قد مرگ و زندگی شد
بینمون ، منو کُشت
با تمام وجودش پیدا نکردم قاتلی عین اون
کی میگه دنیا اون جهانم بود
مردن براش تنها جهادم بود
من بی کَس ترین کَس آغوشش بودم
اما اون تمامِ پناهم بود
هوامو داشت وقتی خندش نفس میبرید ازم
تنم بویِ خوش بوسه هاش بود
رو لبم طعمِ خوب گونه هاش موند
میسوختم وقتیِ گرفتنِ دستاش
دیوونه ام وقتی میبینم عکساشو
بارون که میباره میرم پشتِ شیشه
یادِ تو میفتم عینِ یه کلیشه
من مجنون تر از فرهادم
اون شیرین تر از لیلی بود
شاید من یه دیوونه باشم
تو بخوابی به دنیایِ من
اما من عاشقش بودم
اون تمامِ من بود
یک سال گذشت از تولدم کنارش
اون مثِ مادر من قربانی نگارش اما
زمستون از راه رسید
فصلِ بهارمو بی رنگ و بو کرد
سفیدی پوشوند سیاهیِ چشماشو
تنشو توو ماهِ دی مدفون کرد
دیگه بیخودی نفس با من بود
مگه بعدِ اون میشه راحت موند
کجایی پس تو بی معرفتِ سنگ دل
مگه نگفتی نمیذاری دلم تنگ شه
مگه نگفتی تا این دنیا هست
من و تو پیر میشیم با هم پس کجایی؟
من اینجا جا موندم
منو توو این اتاقِ تنگ و سفید خوابوندن
میگن تو تصوری توهمی
میگن توو خیالمی تجسمی اما من
زندگی کردم باهات
توو تهِ تنهایی تو رو پیدا کردم
شبامو ریختم پات
بگو که بودی بگو دیوونه نیستم
بگو که نفس کشیدی توو این خونه پیشم
بگو که نفس کشیدی توو این خونه پیشم