به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند
رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند
رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند
نیستی
شاعر: اردلان سرفراز
آهنگساز: فرید زلاند
تنظیم کننده: منوچهر چشم آذر
خواننده: داریوش
همه جا سوت و کوره مثل همیشه
چه بی خود شده اینجام . هی یادش بخیر قبلا خوب بود
توی یك جنگل تن خیس كبود
یه پرنده آشیونه ساخته بود
خون داغ عشق خورشید تِو پرش
جنگل بزرگ خورشید رو سرش
تو هوای آفتابی روی درختا می پرید
تنشو به جنگل روشن خورشید می كشید
تا یه روز ابرای سنگین اومدن
دنیای قشنگشو به هم زدن
هر چی صبر كرد آسمون آبی نشد
ابرا موندند هوا آفتابی نشد
بس كه خورشیدشو تو زندون سرد ابرا دید
یه دفعه دیوونه شد از توی جنگل پر كشید
زندگی شو توی جنگل جا گذاشت
رفت ورفت ابرا رو زیر پا گذاشت
رفت و عاقبت به خورشیدش رسید
اما خورشید به تنش آتیش كشید
اگه خورشید یكی تو آسمونه
مرغ عاشق رو زمین فراوونه
روزی یكی به بالا چشم می دوزه
میره با این كه میدونه می سوزه
من همون پرنده هستم كه یه روز خورشید رو دید
اسم من یه قصه شد
این قصه رو دنیا شنید
در حال حاضر 178 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 178 مهمان ها)