تمامِ تو سهمِ منه | به کم قانعم نکن
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بُوَد آیا که خرامان ز درم باز آیی
گره از کار فروبسته ی ما بگشایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی ،
گذری کن که خیالی شدم از تنهایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو ،
من به جان آمدم اینک تو چرا می نایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال ،
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 146 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 146 مهمان ها)