چگونه غرقِ خونابه نباشم ،
که دستم می نگیرد آشنایی ...
چگونه غرقِ خونابه نباشم ،
که دستم می نگیرد آشنایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بمیرد دل چو دلداری نبیند ،
بکاهد جان چون نبود جان فزایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بنالم بلبل آسا چون نیابم ،
ز باغِ دلبران بوی وفایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
نه دل را در تحیر پای بندی ،
نه جان را جز تمنی دلگشایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
درین وادی فرو شد کاروان ها ،
که کس نشنید آواز درایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
درین ره هر نفس صد خون بریزد ،
نیارد خواستن کس خونبهایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دلِ من چشم می دارد کزین ره ،
بیابد بهر چشمش توتیایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
چه خوش باشد که دلدارم تو باشی ،
ندیم و مونس و یارم و باشی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دلِ پُر درد را درمان تو سازی ،
شفای جانِ بیمارم تو باشی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
اگر جمله جهانم خَصم گردند ،
نترسم ، چون نگهدارم تو باشی ..
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 67 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 67 مهمان ها)