ای پادشاه حُسن خدا را بِسوختیم ،
آخر سوال کن که گِدا را چه حاجَت است ...![]()
ای پادشاه حُسن خدا را بِسوختیم ،
آخر سوال کن که گِدا را چه حاجَت است ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
نمازِ شامِ غریبان چو گریه آغازم ،
به مویه های غریبانه قصه پردازم
به یادِ یار و دیار آنچنان بِگریم زار ،
که از جهان رَه و رَسم سفر براندازم ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
عکسِ رویِ تو چو در آینه ی حام افتاد ،
عارف از خنده ی مِی در طَمَع خام افتاد
حُسنِ رویِ تو بِیِک جِلوه که در آینه کرد ،
این همه نقش در آینه ی اوهام افتاد ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
چِکُنَد کَز پی دوران نروند چون پَرگار ،
هر که در دایره گردش ایام افتاد
این همه عکسِ مِی و نقشِ نگارین که نمود ،
یک فُروغ رُخِ ساقی ست که در جام افتاد ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
زیرِ شمشیرِ غَمَش رقص کُنان باید رفت ،
کان که شد کشته ی او نیک سرانجام افتاد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
آن شد ای خواجه که در صومِعه بازم بینی ،
کار ما با رخِ ساقی و لبِ جام افتاد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
هر دَمَش با من دِلسوخته لُطفی دِگَر است ،
این گِدا بین که چه شایسته انعام افتاد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
صوفیان جمله حَریفَند و نَظر باز ولی ،
زین میان حافظ دلسوخته بَدنام افتاد ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
آن یار کَز او خانه ی ما جای پَری بود ،
سَر تا قَدمش چون پری از عیب بَری بود
دِل گفت فروکِش کُنَم این شهر به بویَش ،
بیچاره ندانِست که یارَش سَفری بود ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سَر شُد ،
باقی همه بی حاصِلی و بی خَبری بود ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
در حال حاضر 58 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 58 مهمان ها)