از ساغَر او گیج است سَرَم ،
وَز دیدنِ او جان است تَنم ...
از ساغَر او گیج است سَرَم ،
وَز دیدنِ او جان است تَنم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
تَنگ است بَر او هر هَفت فَلَک ،
چون می رَود او دَر پیرهَنَم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
می شُدَم در فَنا چو مَه بی پا ،
اینکِ بی پایِ پا دَوان که مَنم
بانگ آمد چه می دَوی بِنگَر ،
در چِنینِ ظاهرِ نَهان که مَنم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
هر کَبوتَر می پَرَد زی جانِبی ،
وین کَبوتَر جانِب بی جانِبی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در طَوافِ شمع می گُفت این سُخَن پروانه ای ،
سوختَم زین آشنایان ای خوشا بیگانه ای ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ای دِل شکایت ها مَکُن تا نَشنود دِلدارِ من ،
ای دِل نمی تَرسی مَگر از یارِ بی زِنهارِ من
ای دل مَرو در خونِ من در اشکِ چون جیحونِ من ،
نَشنیده ای شَب تا سَحر آن ناله های زارِ من ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بیداد رَفت لاله ی بر باد رفته را ،
یا رَب خَزان چه بود بَهارِ شِکُفته را
هر لاله ای که از دلِ این خاکدان دَمید ،
نو کَرد داغِ ماتَم یارانِ رَفته را ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ای کاش ناله های چو من بُلبلی حَزین ،
بیدار کردی آن گُل در خاک خُفته را ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
جُز در صَفای اشک دلَم وا نمی شَوَد ،
باران به دامَن است هوایِ گِرفته را ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
واران وارانه عَزیزَکَم ،
گُل ریزَه ریزَه
وَعدَه ی وَهار داد ،
یَه خو پاییزَه ...
ویرایش توسط Milik : 07-11-2019 در ساعت 03:19 AM
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 142 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 142 مهمان ها)