بهاران بیایَد بِبَخشی سَعادت ،
خَزان چون بیایَد سَعادت بِکاری ...
بهاران بیایَد بِبَخشی سَعادت ،
خَزان چون بیایَد سَعادت بِکاری ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
گَرین گُل از آن گُل یکی لُطف بُردی ،
نَکَردی یِکی خار دَر باغ خاری ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
زِ من چون رَوی تو ،
زِ من ، من رَوَد هَم
بَرم چون بیایی ،
مَرا هم بیاری ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
قَراری گِرفته ، غَمِ عشق در دل ،
قرارِ غَم الحَق دَهد بیقراری ..
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بَرخیزَم و بُگشایَم این بَندِ دلِ جوشان ،
وین سیلِ گُدازان را از سینه فروریزَم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
شَب گَر چه غم افزایَد ،
خورشید از او زایَد
چون راحتِ دل خواهَم ،
از دَرد چه پَرهیزَم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
چَندین شب و خاموشی ،
وَقت است که بَرخیزم
وان آتَش خَندان را با صُبح بَراَنگیزَم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ای سارِبان آهِسته ران ،
کآرامِ جانَم می رَود
وان دِل که با خود داشتم ،
با دلسِتانم می رَود ..
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
مَحمِل بِدار ای سارِبان ،
تُندی مَکُن با کاروان
کَز عشقِ آن سَروِ رَوان ،
گویی روانَم می رَود ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
او می رود دامَن کِشان ،
من زَهرِ تنهایی چِشان
دیگَر نَپُرس از مَن نِشان ،
کَز دل نِشانَم می رود ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 157 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 157 مهمان ها)