پیرزن و پیرمرد اصفهانی میرن خیابون،، یه دختر خوشگل میبینن،، پیرزنه میگه: چیه حج آقا، پاد شُل شُدِس؟
پیرمرده میگه: نه حج خانوم شُله پاشُدِس!!
پیرزن و پیرمرد اصفهانی میرن خیابون،، یه دختر خوشگل میبینن،، پیرزنه میگه: چیه حج آقا، پاد شُل شُدِس؟
پیرمرده میگه: نه حج خانوم شُله پاشُدِس!!
اِکوی مسجد تنظیم نبود، حاج آقا اعلام کرد: کمکهای مردمی آمادس دس دس ...
مردم شروع کردن به دست زدن،،
حاجی گفت: دست نزنید،، اشکال از اِکوس *** ***...!!!
ای تن تو بهار سبز گل پوش ،
بی تو منم اجاق سرد و خاموش
تو مرمری منم یه سنگ خارا ،
بهار من یادم تو را فراموش ...
اسیر شد و گرفتار موند ، تو خاک خودش غریب بود ، غریبه بود با همه کس ؛
ولی خوب بود ، خوب مطلق ، بی گلایه بود ، سخت گذروند و دم نزد ...
همیشه اونی که دلتنگی هاش زیاده ، بی صدا میره ،
این خاک واسه خلوت نشین ها جا نداره ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
هر چی طولانی تر میشه زمان موندن ،
بیشتر غبطه می خورم به رفته ها و خاموشی زیبایی که غنیمت گرفتن
ویرایش توسط Milik : 12-10-2019 در ساعت 05:59 PM
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
قبلا خیلی چیزای معمول برام سخت بود اینکه می دیدم یکی داره با مادرش صحبت می کنه یا جواب تماس پدرش رو میده ، اینکه یکی با یه تلفن همه چی براش فراهم میشه ، اینکه یکی همه ی مشکلش تو انتخاب رنگ لباسش خلاصه میشه و کلی از این الکی هایی که مثلا مهم به حساب میان ، ولی الان دیگه همه دنیام رو تاریک کردم ، وقتی میرم بیرون از خونه هیشکی رو نمی بینم ، تو کل مسیرهایی که میرم قدم هام رو می شمارم تا فکرم رو مشغول اطرافم نکنم هدفون تو گوشم می زارم ولی اکثر وفتا چیزی گوش نمی دم ، نه با کسی صحبت می کنم ؛ نه علاقه ای دارم که کسی حتی واسه سلام و احوالپرسی نزدیکم بشه ؛
بی روح و سرد ، بی حس به همه چی ، روز و شب از سرم می گذره و تموم نمیشه ، بدون باور ، بی پناه ، خسته و گرفته ...
ولی خب ، زمانه کیفر بیداد سخت خواهد داد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
این دیوث رها اعتمادی اسمش می خوره دخترونه باشه
دارم هوای گریه ... بهانه ای ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 176 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 176 مهمان ها)