آه ای دل ناخرسند در حسرت یک لبخند ،
خون جگرم تا چند می نوشی و می نوشی ...
آه ای دل ناخرسند در حسرت یک لبخند ،
خون جگرم تا چند می نوشی و می نوشی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
مرگ می بارد از این دایره ی عجز و عزا ،
شو به میخانه که آنجا همه سورست و سرور ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
به هر چه می نگرم با دریغ و بدرود است ،
شد آن زمان که جهان جمله مژده بود و درود ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ذرین غم بنشینید که عم خوار سفر کرد ،
درین درد بمانید که امید دوا رفت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
خون می رود نهفته ازین زخم اندرون ،
ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در گلو می شکند ناله ام از رقت دل
قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
با این دل ماتم زده آواز چه سازم
بشکسته نی ام بی لب دم ساز چه سازم
در کنج قفس می کشدم حسرت پرواز
با بال و پر سوخته پرواز چه سازم
گفتم که دل از مهر تو برگیرم و هیهات
با این همه افسونگری و ناز چه سازم
خونابه شد آن دل که نهانگاه غمت بود
از پرده در افتد اگر این راز چه سازم
گیرم که نهان برکشم این آه جگر سوز
با اشک تو ای دیده ی غماز چه سازم
تار دل من چشمه ی الحان خدایی ست
از دست تو ای زخمه ی ناساز چه سازم
ساز غزل سایه به دامان تو خوش بود
دور از تو من دل شده آواز چه سازم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بی همرهی به راه ،
بی دلستان به دشت
باید که بار بست ،
رفت و برنگشت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 103 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 103 مهمان ها)