چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
نگاه تو دمیدن ستاره
نگاه من غروب روی شیشه ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
گفته بودی که بیایم ،
چو به جان آیی تو
من به جان آمدم ،
اینک تو چرا می نایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال ،
عافبت چون سر زلف تو شدم سودایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بیا که جان مرا بی تو نیست برگ حیات ،
بیا ، بیا که چشم مرا بی تو نیست بینایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
وقتی نتونی حمله کنی ، خود به خود مجبور میشی که مدافع بشی ، وقتی زیاد تو دفاع باشی عملا حمله کردن رو از یاد می بری ...
شرطی کردن انسان در قرن بیست و یکم به دست حکومت تمامیت خواه که کاریکاتوری از کمونیست است به این صورت انجام شده است ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 68 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 68 مهمان ها)