چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
می دونی صبح بزنی بیرون بری و خودتو گرم کاری کنی که ازش متنفری چه جوریِ ...
می دونی سرت پایین باشه و حرف اول و آخرت چشم باشه چه جوریِ ...
می دونی شب ترکیده و له برسی به خونه ببینی هیشکی نیست که حتی بخوای بهش سلام کنی چه جوریِ ...
می دونی همش تو فکرت این باشه که شب برسه و شب که می رسه هیچی به هیچی ...
می دونی آشناهات حرف بزنن برات (اشتباه ، اشتباه ، اشتباه) وقتی هیچی ازت نمی دونن ، کلی حرف داشته باشی واسه گفتن بهشون ولی فقط گوش بشی جلوشون چه جوریِ ...
می دونی همیشه عجله داشتن برای هیچی چه جوری ...
می دونی همیشه منتظر بودن واسه از راه رسیدن انتظار بعدی چه جوریِ ...
می دونی جلوت سنگ باشه و رد بشی ، جلوتر کوه جلوت قد بلند کنه چه جوری ...
می دونی بخندی (حتی لحظه ای) به خودت بیای ببینی خندیدن هم بلد نیستی چه جوری ...
چرخ روزگار وارونه می چرخه ، به هر طرف نگاه می کنم می بینم که بی طرف منم ...
خسته گی وقتی از حد تحمل رد بشه ، سرد میشی ، بی روح و ساکت ، مات و آروم ، کم شدن و حل شدن خودت رو می بینی ...
بی دلیل و بی منطق از راه شاکی ، از کوچه شاکی ، از درخت شاکی ، از همسایه شاکی ، از سایه شاکی ، از شهر شاکی ، از روز شاکی ، از شب شاکی ...
خیلی وقتِ به آینه نگاه نمی کنم ، به آدم ها نگاه نمی کنم ، هدفون می زارم تو گوش می زنم بیرون (اکثرا چیزی هم گوش نمی کنم) ...
خسته از روزایِ غمگینِ بدونِ اتفاق ...
ویرایش توسط Milik : 09-30-2020 در ساعت 05:22 AM
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ای به داد من رسیده تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید
تو شب و از من گرفتی تو من و دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم تو رفیقی جون پناهی
یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت برای من شده عادت
ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره که من رو دادی نشونم
وقتی شب، شب سفر بود توی کوچههای وحشت
وقتی همسایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه شب طپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی به تنم مرهم کشیدی
برام از روشنی گفتی پرده شب رو دریدی
یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخر من
به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من
مقصدت هرجا که باشه هر جای دنیا که باشی
اون ور مرز شقایق پشت لحظهها که باشی
خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق دست بی ریای من بود
چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
بگویید بر گورم بنویسند:
زندگی را دوست داشت؛ ولی آن را نشناخت
مهربان بود؛ ولی مهر نورزید
طبیعت را دوست داشت؛ ولی از آن لذت نبرد
در آبگیر قلبش، جنب و جوشی بود؛ ولی کسی بدان راه نیافت
در زندگی احساس تنهایی مینمود؛ ولی هرگز دل به کسی نداد
و خلاصه بنویسید:
زنده بودن را برای زندگی دوست داشت
نه زندگی را برای زنده بودن...
������فریدون فروغی
امروز ۱۳ مهر ماه سالروز درگذشت فریدون فروغی یکی از نوادر تاریخ موسیقی و ترانهی پاپ است.
او را فراموشی و خاموشی کُشت...
روحش شاد و یادش گرامی������
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
قریه ی من رویای من بود ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 151 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 151 مهمان ها)